بیا تا قصه نیمه تمام عشق را با شیرینی به پایان برسانیم
برگرد تا قصه من و تو پایانش تلخ و غم انگیز نباشد
دلم برای لحظه های دیدار با تو تنگ شده
چه عاشقانه نگاهم می کردی و حرف می زدی
چرا رفتی از کنارم؟
تو رفتی و من تنهای تنها در این دنیای بی محبت
با چند خاطره ماندم
برگرد تا دوباره آن خاطره های شیرین باهم بودن تکرار شود
دلم بد جور برای تو برای حرف هایت تنگ
صدای خنده هایت تنگ شده
با آمدنت من را دوباره زنده کن
واحساس را دوباره در وجودم شعله ور کن
تا عاشقانه تر از همیشه از تو آن عشق پاکت بنویسم
خانه خراب تو شدم به سوی من روانه شو
سجده به عشقت میزنم منجی جاودانه شو
ای کوه پرغرور من سنگ صبور تو منم
ای لحظه سازه عاشقی عاشق با تو بودنم
روشن ترین ستاره ام می خواهمت می خواهمت
تو ماندگاری دردلم میدانمت میدانمت
ای همه ی وجود من نبود تو نبود من
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
سوختم باران بزن شايد تو خاموشم كني
شايد امشب سوزش اين زخم هارا كم كني
آه باران من سراپاي وجودم اتش است
پس بزن باران بزن شايد تو خاموشم كني
من نه عاشق بودم،نه محتاج نگاهي كه بلغزدبرمن
من خودم بودمو يك حس غريب كه بصدعشقو هوس مي ارزيد
من خودم بودمو دستي كه صداقت ميكاشت گرچه درحسرت گندم پوسيد
من خودم بودمو هرپنجره اي كه به سرسبزترين نقطه بودن وابود
وخدا ميداند،بي كسي ازته دلبستگيم پيدابود
من نه عاشق بودم،نه دلداده به گيسوي بلندو نه آلوده به افكارپليد
من به دنبال نگاهي بودم كه مراازپس ديوانگيم ميفهميد
صداي سکوت لحظه ها ، شنيدن نـداره توي آسموني که کرکسا پرواز ميکنن ديگه هيچ شاپرکي ، حس پريدن نداره دستاي نجيب باغچه ، خيلي وقته خاليه … از تو گلدون ، گلاي کاغذي چيدن نداره بذا باد بياد ، تموم دنيا زير و رو بشه قلباي آهني که ، ديگه تپيدن نداره خيلي وقته ، قصه ي اسب سفيد ، کهنه شده وقتي که آخر جادهها رسيدن نداره نقض قانون آدم بزرگا جـُرمه ، عزيزم چشاتو وا نکن ، اينجا هيچ چي ديدن نداره...
بزن باران بزن دیوانه ام کن
بزن باران بزن ویرانه ام کن
بزن باران که احساسم کند درد
بزن باران بزن نم نم ولی سرد
بزن باران که چترم را با برد
بزن باران که عشقم ما از ياد برد
بزن باران که ناودان ها بخوانند یکصدا آواز شرشر
بزن باران بزن گم کرده ام راز تظاهر
بزن باران که خاک کوچه ها را غم گرفته
بزن باران که بازم رد پاهام را هوای نم گرفته
بزن باران بزن اين دم کمی لب خنده باشم
بزن باران که داند بیت بعدي زنده باشم؟
هم صدای شب من زندگی بودن نیست.
در رگ سبز حیات جای پوسیدن نیست.
زندگی چون نهری است که تمامش شکن است.
زندگی بودن نیست ! زندگانی شدن است
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شما دل دیوانه خویش
می برم , تا که در آن نقطه دور
شستویش دهم از رنگ گناه
شستویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بی جا و تباه
می برم تا زتو دورش سازم
ز تو ای جلوه ی امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد و وصال
ناله می لرزد می رقصد اشک
آه بگذارد که بگریزم من
از تو ای چشمان جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد از شاخم چید
شعله ای آه شدم صد افسوس
که لبم باز به آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل